نویسنده: حوریه عظیمی




 


قبلاً ذکر کردیم در یک دید کلی براهینی که انسان را به خدا می‌رساند سه دسته‌اند که یکی از آن براهین، براهین قرآنی بود. این دسته از براهین را در کتاب‌های مشهور فلسفى از جمله بدایه الحكمه، نهایه الحكمه، الشواهد الربوبیه واسفار أربعـه به صورت براهین جدا از براهین قبلی ذکر نکرده‌اند، بلکه در ضمن آن براهین به آیات قرآنی استناد کرده و گویا در آن براهین، آیات قرآن به عنوان شاهد مثال آورده شده است، نه اینکه به صورت برهانی مستقل، ولی حضرت امام این براهین را به طور جداگانه و با عنوان «براهین امتن قرآنی» مطرح کرده‌اند نه به عنوان شاهد مثال و تأییدیه‌ای برای نظر خودشان. ایشان با آیه (یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ)(58) به بیان مقصود پرداخته‌اند برای روشن شدن آن ابتدا مقدمه‌ای ذکر می‌کنند:(59)
وجود طبیعی غیر از وجود افراد نبوده و هر چه در خارج هست، افراد طبیعت است و طبیعت دارای افراد، شیء مستقلی که وجودی منحاز از افراد داشته باشد، نیست. پس ما هر نوعی از سلسله افراد، اگرچه بالفعل غیر متناهی باشد فرض کنیم؛ مثلاً دسته غیر متناهی موجود بالفعل انسان را در نظر بگیریم و بذاته حکمی برای آن دسته اثبات کنیم، بر افراد آن نیز اثبات می‌شود؛ چون فردی از آن طبیعت کلیه است گرچه افراد غیر متناهی باشد. ولی به واسطه طبیعت که مورد نظر قرار داده شده، احاطه عقلی بر تمام افراد غیر متناهی سلسله پیدا شده، و همه آنها حکم واحد خواهند داشت مثلاً حکم می‌کند: «کل ما فی هذه السلسله ناطق»، مجموع سلسله همین حکم را دارد. بنابراین اگر یک فرد این سلسله را دیدیم که ممکن است و وجودش از خودش نیست و در مرتبه ذات، عین ربط به موجودی برتر است. بنابراین هر لحظه شعاع وجود این موجود برتر به آن، وجود می‌دهد و اگر فقط یک «آن» مورد غفلت قرار گیرد، رهسپار وادی علم خواهد شد.
حال با توجه به آنچه که گفتیم تمام افراد این سلسله فقیر بوده، غبار فقر بر پیشانی آنها نشسته و در ناصیه‌شان جمله «انت الفقیر» نوشته شده است و همه افراد سلسله این حکم را دارند، چون افراد به تنهایی و تک تک فقیرند، پس در کل هم فقیر خواهند بود چرا که حکم کل و مجموعه، تابع حکام افرادش است. حال این فقرا نیازمند علتند، خود مجموعه هم چیزی نیست تا علت واقع شود. چطور می‌شود وقتی دسته‌ای از فقرا جمع شوند پول دار شده و در حالی که با دستان خالی وارد اتاق شده‌اند دست پر برگرداند؟ پس باید وجود دیگر که غنی بالذات است، به این تهیدستان از وجود عطا کند. برای همین است که قرآن به تمام موجودات فرموده (یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ).(60)
از دیدگاه حضرت امام(رحمه‌الله) این برهانی تمام و کامل است، حتی اگر مقدماتی چون ابطال و تسلسل را نیز نپذیریم؛ زیرا این برهانی است که از معرفت انسان بر خودش حاصل می‌شود، و اگر انسان از کمالات وجود خویش غافل نباشد خدای علیم همه براهین و آیات را در فطرت انسان تکمیل نموده(61) و می‌فرماید: (سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ)(62).
لازم به یادآوری است که حضرت امام، یکی از ویژگی‌های این صحیفه الهی (قرآن) را کیفیت براهینی می‌دانند که ذات مقدس حق تعالی خود بر اثبات مطالب حقه؛ مثل اثبات واجب تعالی، توحید، تنزیه، علم و قدرت حق و... اقامه فرموده که براهین دقیقی دارد، و اهل معرفت استفاده کامل از آن کرده‌اند، مثل (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ)(63)، و استفاده آن در بخش برهان صدیقین است. پس دقیق‌ترین برهان عقلی که از افتخارات بسیاری از فلاسفه و مخصوصاً ملاصدرا است و به آن مباهات می‌کنند، برهانی است خداوند در قرآن کریم آن را بیان فرموده است.

قبلاً اثبات کردیم که واجب الوجود بالذاتی در متن واقع هست، که وجودش ضروری است، عدم در آن راه ندارد و وجود صرف است. همه اینها را می‌توان از تحلیل واژه معنی «واجب الوجود بالذات» به دست آورد، تا اینجا تنها وجود چنین چیزی را اثبات کردیم. اکنون در صدد هستیم احکام آن را بررسی کنیم و ببینیم آیا راهی برای شناخت او داریم؟ یا نه معرفت او امکان ندارد و ما تنها باید تصور مبهمی از او داشته باشیم؟آیا بشر حق شناخت و ورود در محدوده معرفت وى را دارد؟ از آن جا که کار حکمت متعالیه جمع بین برهان و قرآن است، ناگزیر برای پاسخ به این سؤالات هر دو آنها را از نظر می‌گذرانیم:
1- (سُبْحَانَ رَبِّک رَبِّ الْعِزةَّهِ عَمَّا یَصِنُونَ).(64)
2- «تکلّموا فی خلق الله ولا تتكلّموا فى الله فإنّ الكلام فى الله لا یزداد صاحبه إلا تحیّراً».(65)
3- «أفضل العباده إدمان التفكّر فى الله وفى قدرته».(66)
4- «من نظر فی الله کیف هو هلک». (67)
همان‌گونه که می‌بینیم حدیث سوم تشویق به تفکر در باب حق تعالی کرده و بقیه موارد، از تفکر بر حذر داشته است. همچنین است در آثار حکما که از یک طرف بحث صفات ذات و عینیت ذات با آنها را مطرح می‌کنند، و از طرف دیگر شناخت ذات حق را محال می‌دانند.(68) چگونه تعارض بین «تفکروا» و«لاتفکروا» را حل کنیم؟
حضرت امام نه تنها به تعارضی قائل نیستند، بلکه منظور احادیث و آیات و قول حکما را یکی دانسته و می‌فرمایند:
فرق بین مأثورات از انبیاء و کتب حکما فقط در اصطلاحات و اجمال و تفصیل است نه در معنی.(69)
تحقیق در آثار بزرگان فلسفه به طور اعم و حضرت امام به طور اخص ما را به این نکته رهنمون می‌شود که این تعارض، ظاهری است و ذکر این احادیث، به این شکل، چند دلیل می‌تواند داشته باشد:
- اولاً، تفکر در «الله» جایز و بلکه لازم است. اما اینکه سفارش شده که در باب وجود الله صحبت، و یا فکر کردن جایز نیست، بدین معناست که: چون ذات او صرف الوجود، بسط بسائط و غیر قابل تعریف است، بنابراین «لا تفکر وا فی ذات الله»، نهی شرعی نیست. یعنی چنین نیست که شرع دستور داده باشد به همان عقیده عامیانه‌ای که هر کس در محیط خانواده در باب خداشناسی دریافت می‌کند، بسنده کند و درصدد شناخت مبدأ نباشد، و یا خط قرمزی باشد که بشر راهی بدان نداشته باشد، بلکه نهی ارشادی است به این که عقل راهی برای معرفت حقیقت ذات ندارد، پس خود را به زحمت نیندازد. (79)
- دلیل دیگری که باعث شده انسان از تفکر در خدا منع شود، این است که ذات خداوند در پوشش صفات و اسماء است و انسان، ذات را از طریق اسماء و صفات می‌تواند بشناسد. بنابراین نمی‌تواند به «ذات بما هو ذات» اعلام داشته باشد. به قول حضرت امام (رحمه‌الله) «أنّ ذاته تعالى شأنه محفوف بالصفات والأسماء وأنّ رؤیه الذات لا یمكن إلا من وراء حجاب الاسماء والصفات والآثار».(71) پس راه‌یابی به ذات، ممکن نیست، ولی شناخت آن از ورای اسماء و صفات ممکن است. به عبارت دیگر تفکر ممنوع در خداوند، تفکر در کنه ذات و کیفیت آن است؛ زیرا ذات وجودی است که دست انسان از او کوتاه است، حتی دست خاتم النبیین- که اعلم و اشرف موجودات است- از مرتبه ذات کوتاه است.(72) استحاله اکتناه در کتب فلسفه مبرهن است و منع تفکر در نزد همه آنها مسلّم است:(73)
فاطی نو و حق معرفت یعنی چه؟ *** دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟
ناخوانده الف به یا نخواهی ره یافت *** نا کرده سلوک موهبت یعنی چه؟
وفتی اشعار حضرت امام (رحمه‌الله) را می‌بینیم، در ابتدا چنین به نظر می‌رسد که حضرت امام با آنان که راه معرفت حق تعالی را به کلی مسدود می‌دانند موافق است ولی ادامه‌ اشعار این مطلب را روشن می‌سازد که:
اولاً: شناخت ذات بدون صفات محال است.
ثانیاً: هر گونه شناختی در باب حق تعالی، نیازمند مقدماتی است.
لازم به ذکر است حضرت امام (رحمه‌الله) با اینکه مطالب فراوانی در این باب نوشته‌اند، اما این مطالب تمام آن چیزی نیست که ایشان به آن معتقد بودند. بلکه بسیار گذرا و در حد اشاره نظرات خودشان را بیان کرده، و می‌فرمایند:
راجع به عقاید و معارف مَثَل بسیار است ولی من از تعداد آن خودداری می‌کنم، زیرا که می‌دانم این حجاب با گفته مثل منی‌خرق نشود.(76)
- آیه‌ی شریفه (سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ* إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ)(77) به (مخلَصین) جواز تفکر و وصف خدا را داده است. بنابراین نهی تفکر در آیات و احادیث مذکور نهی غیر اهل است. آنان که اهل معرفت نیستند، از نظر به معارفی که از مقدمات دقیقه‌ای استنتاج می‌شود، بر حذر داشته شده‌اند، و در کتب اهل علم و فن پس از شرایط دخول در این علم، تعلیم آن را به غیر اهلش منع نموده‌اند، چنان که ابن سینا(77) و صدر المتالهین(78) و امام خمینی(79) وصیت بلیغی در این باب فرموده‌اند.
حضرت امام این را که جاهلانی عالم نما، جهل خود را دلیل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته‌اند، مصیبتی بس بزرگ می‌دانند، آنان که برای رواج بازار خود نظر در معارف را- که هدف انبیا است و کتاب خدا و کتاب اخبار و احادیث همه به این مهم دستور داده‌اند- حرام شمرده، هر تهمتی و ناسزایی را به اهل آن روا داشته و قلوب بندگان خدا را از تفکری که یک ساعتش از یک سال عبادت بهتر است،(80) منع کرده‌اند و برای این که دروغ خود را به کرسی بنشانند حدیث معصوم(ع) را «لا تفکر وا فی ذات الله» شاهد مثال آورده‌اند و خود تفسیر به رأی کرده و دیگران را به این عمل محکوم نموده‌اند. اینان از دو جهت در اشتباهند:(81)
- گمان کرده‌اند که حکما در ذات خدا تفکر می‌کنند.
- معنی حدیث را نفهمیده و گمان کرده‌اند که مطلقاً راجع به ذات مقدس نباید اسمی برده شود.
در بالا حدیثی ذکر کردیم که «لا تکلّموا فی الله...». حضرت امام درباره این حدیث دو نکته را متذکر می‌شوند:(82) اولاً، این حدیث شریف خود دلالت می‌کند بر این که مقصود از تکلم، تکلم در ذات و کیفیت آن است؛ زیرا کلام در مورد ذات، تنها حیرت و سرگردانی را می‌افزاید. ولی اثبات ذات و کمالاتش هرگز موجب تحیر نمی‌شود. ثانیاً، اگر نهی باشد، خطاب حدیث به کسانی است که واقعاً تکلم در مورد خدا باعث تحیرشان می‌شود و نه خطاب به همه.
به حدیث دیگری نیز در بالا اشاره کردیم كه «أفضل العبادة إدمان التفكّر...» یعنى نه تنها تفکر در خداوند و اسماء و صفات او نهی نشده، بلکه بهترین عبادات بندگان شمرده شده است. حضرت امام بحث را به طرف سوره توحید و آیات آخر سوره حدید سوق می‌دهند که برای متعمقین آخر الزمان نازل شده است و می‌فرمایند: آیا باز تفکر در خدا حرام است؟ آیا کدام عارف و حکیم بیش‌تر از معارف سوره حدید آورده است.(83)
خلاصه از این آیات و روایات چنین برمی‌آید که تفکری که در ذات به یک مرتبه ممنوع است، تفکر در کنه ذات و کیفیت آن است. احادیثی که در دست است چه امر به تفکر کرده باشند و چه نهی از آن، حاکی از این است که مردم دو دسته‌اند: یا قلوبشان طاقت شنیدن برهان را ندارد که باید وارد این مباحث نشوند، و یا کسانی هستند که اهل این کار هستند، برای آنان خوب است، بلکه افضل عبادت است.(84)

پی‌نوشت‌ها:

58- فاطر (35): 15.
59- ر.ک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 2، ص 27-30.
60-فاطر (35): 15.
61- می‌توان این برهان را به خاطر جهات مختلفش در قسمت دوم براهین قبلی و یا در ذیل برهان فطرت ذکر کرد. اما ما بنا بر سلیقه حضرت امام این را جداگانه ذکر کردیم.
62- فصلت (41): 53.
63- آل عمران (3): 18.
64- صافات(37): 180.
65- الکافی، ج1، ص 92، ح 1.
66- همان، ج 2، ص 55، ح 3.
67- همان، ج 1، ص 93، ح 5.
68- ر.ک: نقدالنصوص فی شرح فصوص، ص 27-28؛ شرح اصول کافی، ج 2، ص 251.
69- شرح چهل حدیث، ص 193.
70- ر.ک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 1، ص 159-160.
71- مصباح الهدایه إلى الخلافه و الولایه، ص 80.
72- ر.ک: تفسیر سوره حمد، ص 97-98.
73- ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 192.
74- دیوان امام، ص 237.
75- آداب الصلوه، ص 197.
76- صافات (37): 159-160.
77- الاشارات و التنبیهات، ج3، ص 419.
78- الحکمه المتنعالیه، مقدمه.
79- رك: مصباح الهدایه إلى الخلاقه والولایه، ص90.
80- اشاره به حدیث «تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه» است. (عوالی اللئالی، ج 2، ص 57)
81- ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 193.
82- ر.ک: همان.
83- ر.ک: همان، ص. 194.
84- ر.ک: همان، ص 195.

 

منبع مقاله :
عظیمی، حوری؛ (1392)، حکمت متعالیه از دیدگاه امام خمینی(س)، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ اول.